معرفی رمان پاییز فصل آخر سال است

یادم می آید از کودکی عاشق داستان ها و رمان های با تم دخترانه و زنانه بودم.
آنقدر شیفته ی زنان کوچک شده بودم که کارتون، کفاف اشتیاقم برای دانستن احوالات خانواده ی مارچ را نمی داد و رفتم خود کتاب را پیدا کردم و مو به مو و خط به خط داستان را خواندم. برایم جالب بود که بعضی قسمت های کتاب با کارتون متفاوت بود. کمی بعد رفتم سراغ جودی آبت و نامه هایش به بابالنگ دراز عزیز.

القصه اشتیاقم به خواندن داستان های با محوریت زنان و دختران از همان سن شکل گرفت و بعدها رنگ و لعاب دغدغه به خود گرفت.
اینکه زن ها و دنیایشان را در تصویر شاعران و نویسنده هایی مثل فروغ، پروین، سیمین دانشور، احمدشاملو ، بلقیس سلیمانی و … ببینم انگار برایم مثل کشف دنیاهایی درون خودم بود.

رفته رفته به لیست علاقمندی هایم نویسندگان بین المللی هم اضافه شده بود و در هر فرصتی از زنان و درباره ی زنان می خواندم.

نسیم مرعشی را خیلی نمی شناختم و کتاب پاییز فصل آخر سال است را دوستی مهربان به امانت داد و من همان اول کار، جذب عنوانش شدم و باز هم به معجزه ی تیتر ایمان آوردم. روی جلد کتاب جمله ی برگزیده ی جایزه ادبی جلال آل احمد چشمک می زند که احتمالا با کتاب خوبی مواجهیم.

وقتی شروع به خواندن کتاب کردم نثر روان و لحن صمیمی نویسنده خیلی زود تاثیر گذاشت و مرا به سمت مطالعه ی بیشتر آن سوق داد.

کتاب دغدغه های چند دختر به نام های زمانه ، روجا و شبانه را به تصویر می کشد که درگیرودار انتخاب های حساس و تجربه ی چالش های زندگی خود هستند.
دغدغه هایی نظیر مهاجرت، عشق و روابط، کار و شغل به روانی و به طور ملموسی در این کتاب به تصویر کشیده شده و خواننده را به خواندن راغب می نماید.

نسیم مرعشی در کتاب زندگی دختران را در مراحل حساس و سرنوشت ساز به تصویر می کشد و تو به ناگاه با هر کدامشان نکات مشترکی پیدا کرده و دلت می خواهد ببینی در انتها تکلیف دخترها چه می شود.

در زیر به نکات ارزشمندی از کتاب اشاره می کنم که شاید دلیل موفقیت کتاب باشد :
۱-همانطور که گفته شد لحن کتاب ساده و صمیمی است اما این سادگی ابدا باعث کم شدن جاذبه ی اثر نشده. شیوه ی نگارش داستان و روایی آن بسیار قوی و نثر آهنگین است.

۲-ریتم کتاب سرعت مناسبی دارد و از خستگی و کشداری به دور است و همین باعث می شود شما تا انتها داستان را دنبال کرده و مشتاق دانستن سرنوشت شخصیت ها باشید.

۳-همذات پنداری با شخصیت های داستان کار سختی نیست چون به نوعی قصه ی هم نسلان ماست و می توان با جای جای جملات و نوشته ارتباط برقرار کرد.

باهم بخشی از رمان را با هم بخوانیم:

وقتی سکوت می‌کنم یعنی موافقم؟ نه، نیستم. من وقتی موافق باشم سکوت نمی‌کنم، می‌خندم. دهانم را باز می‌کنم و می‌گویم بله، موافقم. اما سکوت، می‌دانم که نمی‌کنم. شاید آن روز هم سکوت کرده بودم که فکر کردی با رفتن‌ات موافقم. ساکت نشسته بودم و چمدانت را می‌بستم. موافق نبودم، فقط ساکت بودم؛ و تو بدون من رفتی.

به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط

2 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *